Monday, January 19, 2015

TRISSKY BOOKS:ADAMAK


آدمک
الک دولک، الک دولک
پیدا شده تو کوچمون یه آدمک
چشمای گردی داره، با یه بینی
آدمکو باید بری ببینی!
دهن داره اما زبون نداره
کله ی گنده داره، جون نداره
الک دولک، الک دولک
بدون حرفه آدمک!
چون که تموم هیکلش
از یخ برفه آدمک!
جعفر ابراهیمی

Saturday, January 10, 2015

TRISSKY BOOKS:YAMINI SHARIF:دنگ دنگ ساعت

TRISSKY BOOKS
دنگ دنگ ساعت
دنگ، دنگ، دنگ می‌زنم
به سینه‌ام سنگ می‌زنم
زنگ، زنگ، زنگ می‌زنم
زنگ خوش آهنگ می‌زنم
دو عقربه روی منه
گاهی دو ابروی منه
گاه به دو پهلوی منه
گاهی به یک سوی منه
خوراک من پیچاندنه
کارم زمان فهماندنه
ساعت به ساعت خواندنه
از خواب خوش پراندنه
من از برنج و آهنم
شیشه شده پیراهنم
با چرخ و دنده در تنم
همیشه تیک و تاک زنم
عباس یمینی شریف

Tuesday, January 6, 2015

TRISSKY BOOK:MAHMUD KIANUSH


جویبار، رود، دریا
یک روز چشمه ساری،
باریک چون نواری،
از کوه سر در آورد،
گردید جویباری.
با خنده و ترانه
بر کوه شد روانه،
از مارپیچ دره
می رفت شادمانه.
راهش که تنگ می شد،
خیلی زرنگ می شد؛
با سنگ های سرسخت
مشغول جنگ می شد.
شاد از بهار می رفت ،
با پشتکار می رفت،
از شوق کشتزاران
امیدوار می رفت.
خود را به سنگ می زد،
در خاک چنگ می زد،
بر آن تن زلالش
از خاک رنگ می زد.
راهش گشاد می شد،
آبش زیاد می شد،
از دیدن علف ها
بسیار شاد می شد.
تا آنکه ذره ذره،
شد کوه دره دره؛
گویی که سنگ را آب
می کرد اره اره.
هر دره داشت جویی،
هر جو روان به سویی،
همراه آرزویی،
می کرد جست و جویی.
آن جویبار مغرور
بانگی شنید از دور،
آمد به دیدن آن
امیدوار و پرشور.
از نبش دره پیچید،
رقصان دوید و خندید،
شد غرق در خجالت
تا رودخانه را دید.
بیچاره رفت از هوش،
افتاد گنگ و خاموش،
تا رود مثل مادر،
بر او گشود آغوش.
وقتی که ترس او ریخت،
با موجها درآویخت،
هی پخش و پخش تر شد
با آب رود آمیخت.
از کوهسار رد شد،
از کشتزار رد شد،
از شهرهای آباد
با افتخار رد شد.
با آرزوی دریا،
می رفت سوی دریا،
دیگر نداشت کاری
جز جستجوی دریا.
این سرنوشت او بود،
دریا بهشت او بود؛
می رفت و باز می رفت،
رفتن سرشت او بود.
چون روز و شب روان شد،
کوشید و پر توان شد،
آن جویبار کوچک
دریای بیکران شد.
محمود کیانوش