Thursday, March 26, 2015

TRISSKY BOOK;MAHMUD KIANUSH





'‎یک گل

یک گل ده گل صدتا گل 
اينجا آنجا هر جا گل 
دامن دامن فروردين 
می رويد بر دلها گل 
باغ و دره پر گل شد 
كوه و دشت و صحرا گل 
لبها را گل خندان كرد 
شد از شادی لبها گل

محمود کیانوش

-------------------------------
کتاب‌ های خوب برای کودکان و نوجوانان در @[1521816154718081:274:کتاب هدهد]
-------------------------------
یادهای کودکی، شعرهای #کودکان، نوشته های #کودکی و تازه های کودکان
در
صفحه‌ی
@[144850672242848:274:ادبیات کودکان]‎'

بهار
این صدا از كجاست؟... از باغ است
باغ گفتی؟... مگر بهار آمد؟
بله آمد... چه شاد، چه شاداب!
گل به دیدار جویبار آمد
گُل؟... بله گُل... شكفته و خندان
مثل یك نوعروس زیباروی
در هوا بوی پونه پیچیده ست
بله، او هم نشسته بر لب جوی
راست گفتی، صدای بلبل بود
پس زمستان چه شد؟ از این جا رفت؟
بله، او را شكوفه بیرون كرد
با زمستان سكوت و سرما رفت
محمود کیانوش

Friday, February 27, 2015

BAHAR:FARSI POEM


برو کار می‌کن، مگو چیست کار
که سرمایه‌ی جاودانی است کار
نگر تا که دهقان دانا چه گفت
به فرزندگان چون همی خواست خفت
که میراث خود را بدارید دوست
که گنجی ز پیشینیان اندر اوست
من آن را ندانستم اندر کجاست
پژوهیدن و یافتن با شماست
چو شد مهر مه، کشتگه برکنید
همه جای آن زیر و بالاکنید
نمانید ناکنده جایی ز باغ
بگیرید از آن گنج هر جا سراغ
پدر مرد و پوران به امید گنج
به کاویدن دشت بردند رنج
به گاوآهن و بیل کندند زود
هم اینجا، هم آنجا و هرجا که بود
قضا را در آن سال از آن خوب شخم
ز هر تخم برخاست هفتاد تخم
نشد گنج پیدا ولی رنجشان
چنان چون پدر گفت، شد گنجشان
محمد تقی بهار

Thursday, February 12, 2015

PERSIAN TRIBES:KOHKILOYEH AND BOVIR AHMAD

جشنواره عشایر در کهگیلویه و بویر احمد(7)

IRAJ:ABASGHOLIKHAN



داشت عباس قلی خان پسری
پسر بی ادب و بی هنری
اسم او بود علی مردان خان
کُلفت خانه زِ دَستش به اَمان
پشت کالسکه یِ مردم می جَست
دل کالسکه نشین را می خَست
هر سَحرگه دم در بر لب جو
بود چون کرم به گِل رفته فرو
بسکه بود آن پسره خیره و بد
همه از او بَدشان می آمد
هر چه می گفت لَله لَج می کرد
دَهَنَش را به لَله کَج می کرد
هر کجا لانه ی گنجشکی بود
بچه گنجشک درآوردی زود
هر چه می دادند می گفت کَمَست
مادرش مات که این چه شکمست
نه پدر راضی از او نه مادر
نه معلم نه لَله نه نوکر
ای پسر جان من این قصه بخوان
تو مشو مثل علی مردان خان
ایرج میرزا

Monday, January 19, 2015

TRISSKY BOOKS:ADAMAK


آدمک
الک دولک، الک دولک
پیدا شده تو کوچمون یه آدمک
چشمای گردی داره، با یه بینی
آدمکو باید بری ببینی!
دهن داره اما زبون نداره
کله ی گنده داره، جون نداره
الک دولک، الک دولک
بدون حرفه آدمک!
چون که تموم هیکلش
از یخ برفه آدمک!
جعفر ابراهیمی

Saturday, January 10, 2015

TRISSKY BOOKS:YAMINI SHARIF:دنگ دنگ ساعت

TRISSKY BOOKS
دنگ دنگ ساعت
دنگ، دنگ، دنگ می‌زنم
به سینه‌ام سنگ می‌زنم
زنگ، زنگ، زنگ می‌زنم
زنگ خوش آهنگ می‌زنم
دو عقربه روی منه
گاهی دو ابروی منه
گاه به دو پهلوی منه
گاهی به یک سوی منه
خوراک من پیچاندنه
کارم زمان فهماندنه
ساعت به ساعت خواندنه
از خواب خوش پراندنه
من از برنج و آهنم
شیشه شده پیراهنم
با چرخ و دنده در تنم
همیشه تیک و تاک زنم
عباس یمینی شریف

Tuesday, January 6, 2015

TRISSKY BOOK:MAHMUD KIANUSH


جویبار، رود، دریا
یک روز چشمه ساری،
باریک چون نواری،
از کوه سر در آورد،
گردید جویباری.
با خنده و ترانه
بر کوه شد روانه،
از مارپیچ دره
می رفت شادمانه.
راهش که تنگ می شد،
خیلی زرنگ می شد؛
با سنگ های سرسخت
مشغول جنگ می شد.
شاد از بهار می رفت ،
با پشتکار می رفت،
از شوق کشتزاران
امیدوار می رفت.
خود را به سنگ می زد،
در خاک چنگ می زد،
بر آن تن زلالش
از خاک رنگ می زد.
راهش گشاد می شد،
آبش زیاد می شد،
از دیدن علف ها
بسیار شاد می شد.
تا آنکه ذره ذره،
شد کوه دره دره؛
گویی که سنگ را آب
می کرد اره اره.
هر دره داشت جویی،
هر جو روان به سویی،
همراه آرزویی،
می کرد جست و جویی.
آن جویبار مغرور
بانگی شنید از دور،
آمد به دیدن آن
امیدوار و پرشور.
از نبش دره پیچید،
رقصان دوید و خندید،
شد غرق در خجالت
تا رودخانه را دید.
بیچاره رفت از هوش،
افتاد گنگ و خاموش،
تا رود مثل مادر،
بر او گشود آغوش.
وقتی که ترس او ریخت،
با موجها درآویخت،
هی پخش و پخش تر شد
با آب رود آمیخت.
از کوهسار رد شد،
از کشتزار رد شد،
از شهرهای آباد
با افتخار رد شد.
با آرزوی دریا،
می رفت سوی دریا،
دیگر نداشت کاری
جز جستجوی دریا.
این سرنوشت او بود،
دریا بهشت او بود؛
می رفت و باز می رفت،
رفتن سرشت او بود.
چون روز و شب روان شد،
کوشید و پر توان شد،
آن جویبار کوچک
دریای بیکران شد.
محمود کیانوش